با شک و ترس میپرسه: میخواد چی بشه؟
خندهم میگیره میگم: چی میشه یعنی چی؟ همین الان شده
میگه: چی شده؟
میگم: تو از یه برده مفلوک که چرات اعتراض نداشتی حالا شدی یه سلطان که حرف دلت رو فریاد میزنی
میگه: آخرش چی میشه؟
میگم: نمیدونم سلطان بستگی به دستور شما داره